می دونید یه پسری تو خونه ی ما هست که پسته واقعا پسته . اما عزیزترینه. ما الان 2 ساله که با هم هیچ رابطه ای نداریم حتی حاضر نیستم بهش نگاه کنم. 
اقا اعتقاد داشتند نامزد من بد ترینه تو مراسم عقد من هر بی فرهنگ گری که تونست کرد ار سلام نکردن گرفته تا هرچی دیگه که فکرشو بکنید.تازه حالا هم که دیگه همه چی تموم شده هر روز داره پست تر از دیروز میشه . منم به خاطر کارایی که با عشقم شده نمی تونم هیچ وقت ببخشمش.
حالا اقایی که تا 28 سالگی زن نمی خواست تو 23 سالگی به شدت زن می خواد .
حالا دردسرایه من شروع شد . بیا بریم خواستگاری. تو باید بیایی .تا این که منم شبی جوش اورد مو با بابام دعوام شد سر اون ....
اصلا دلم نمی خواد تو هیچ مراسمیش شرکت کنم اگه بلاهایی که من به سرم اومده بود به سر شما هم میومد چیکارمی کردید ؟
می دونید دیگه دارم تو این خونه دیونه می شم همش کارم شده گریه من از تنهایی و بی کسی این وبلاگ رو ساختم ارتون خواهش می کنم شما منو تنها نذارید.

اینا همش واقعیته
نوشته شده توسط: r-f